- پی پیش
- دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
معنی پی پیش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گربه
جلو جلو، پیشاپیش
کفش، پای افزار، نعل
بی دین، کافر، بی ایمان
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
پر غم، پر اندوه
سابق، پیش از این
اکتیال
ظهور، استحضار
ترتیب
نامرتب
نوعی از قدح و پیاله شرابخواری صراحی بزرگ دراز که بصورت پای پیل سازند پیلپا گاوزر، حربه و گرزی مانند پای پیلپیلپا، صاحب مرض دا الفیل
لفافه ای که مسافران بر پای پیچند پاتابه
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
آواز پای
پس و پیش جوانب اطراف
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
بید مشک
زینت دادن بکاستن، زینت کردن (مطلقا) آراستن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند، دباغت آش کردن پوست، آماده کردن ساختن
پدیدار گشتن
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)
سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری در نیابد پچ پچ زیر گوشی
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
شوم قدم نامبارک
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
ترکیب فلز و گوگرد
عمل پیمودن اندازه گیری: میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت. (شا. لغ)، مساحت
اندازه گیری، پیمانه گیری
پسری که هنوز ریش درنیاورده
برش دادن، خوش نما گردانیدن
پیش پیش، پیش تر از همه، جلوتر از همه
دارای پایی مانند پای فیل، فیلپا، پیلپا
پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم